روز تولدت
فردا شد یعنی فردای دیروز اصلا تا صبح نخوابیدم یه عالمه فکر می کرد فکرهای متفاوت، چرخه شکسته زندگیم بست خورده بود به صبرم فکر می کردم که کاش اینقدر صبور نبودم کاش زبونم بیشتر تو حفره دهانم می چرخید....یه دعا کردم اون لحظه که الان پشیمونم گفتم خدایا دخترم صبور نباشه که نشدی روی تختم که دید خیلی خوبی هم به آسمون داشت منتظر شدم تا حاضرم کنند برای اتاق عمل فکر می کنم ساعت ٧ بود برعکس روزهای بی تو بودن اصلا سردم نبود یه خانومه خیلی ناله می کرد صداش اعصابم خورد کرده بود.....بسته دیگه دهنم تلخ شده بود آب دهانم قورت دادم و کمی خودم مرتب کردم بالاخره اومدن من ظاهرا ریلکس بودم که پرستار گفت نترسیها اصلا ترس نداره من خندیدم و گفتم ممنون نه بابا تو ک...
نویسنده :
مونا
11:30